زندگی عاشقونه مازندگی عاشقونه ما، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره
عشقم محمد امین عشقم محمد امین ، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره
نفسم ثمین نفسم ثمین ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

امین و ثمین عزیزم

من یه مادرم با یه دنیا خاطره مادرانه😊

شیطونی تو مطب سونوگرافی

با کلی استرس وارد اتاق سونو شدم خانوم دکتر مث همیشه لبخند میزد منم برا اینکه کم نیارم یه لبخندی زدم ورو تخت دراز کشیدم چند ثانیه گذشت سرمو کمی بالا آوردم تا شاید بتونم تو رو تو مانیتور ببینم ولی نه خانوم دکتر زرنگ تر از این حرفا بود یه کم که گذشت دکتر گفت به پهلو دراز بکش این کوچولو انگار امروز میخواد سر به سرمون بذاره یه خنده ای کردم و چرخیدم ولی  انگار قرار نبود دست از شیطونی برداری و بذاری خانوم دکتر قد نازتو اندازه بگیره.قرار شد یه چیز شیزین بخورم  و دوباره امتحان کنیم با بابایی رفتیم کافی شاپ همیشگی و بعدش یه چرخی زدیم و برگشتیم مطب البته تو دلم کلی باهات حرف زدم تا دست از شیطونی برداری و بنده خدا رو اذیت نکنی خواستم ت...
10 مهر 1391

مادرانه با تو دلی کوشولوم

فرشته مامان سلام شرمنده مامانی ، چند وقت بود کم غذا شده بودم اذیت شدی دیروز بالاخره بابایی تونست آلبالو پیدا کنه و بالاخره به مراد دلت رسیدی... تبریک همین که اولین آلبالو رو خوردم شیطونی ها و بپر بپرات شروع شد الهی مامان فدای این لاو ترکوندنات بشه داشتی از بابایی تشکر میکردی؟؟ عسیسم بابا رامینم کلی قربون صدقت رفت و ذوق کرد مطمئنم خودت همشو شنیدی دیشب شب آرزوها بود ومن  آرزو کردم که بتونم مامان خوبی برا جوونه تو دلم باشم با دل پاکت برا مامان و بابا دعا کن بوس بوس ...
10 مهر 1391

ناردونه من شیطون شده

سلاااااام به پسملی مامان قند عسلم دیروز من و بابایی رو تو مطب سونو کلی ذوق زده کردی همیشه من بعد از سونو از کارای شما و حرفای خانوم دکتر برا بابایی میگفتم ولی ایندفعه خود بابایی هم اوومد داخل تا شما رو ببینه که ایندفعه برا ما سنگ تمووم گذاشتی اولش که با یه دست انگشتای پاتو گرفته بودی یه لحظه که مامان خندش گرفت فوری دستت و گذاشتی تو دهنت و منو بابایی مردیم از خنده یه لحظه چشامو بستم و بلند گفتم خدایا شکرت و خانووم دکتر مانیتور رو بر گردوند سمت خودش تا راحت تر کارش و انجام بده خدا روشکر خوب رشد کرده بودی  تو هفته 29 ،1200 وزنت بوود الهی مامان قربوونت بشه فرشته کوشولوی من من و بابایی بی صبرانه منتظر اوومدنت هستیم  ...
5 مهر 1391
1